نقدی بر تله فیلم فال قهوه | طالع بينی با چای سرد!
آنچه فيلم «فال قهوه» ساخته فرزاد موتمن را از ديگر تله فيلم ها متمايز مي كند، روايت متفاوت آن است
گاهي فيلمسازان به قدري سينمادوست و فيلم بين حرفه اي هستند و چنان نقدها و
تفسيرهاي منتقدان معتبر را دنبال مي کنند که خواسته و ناخواسته در زمان
کارگرداني يک اثر تحت تاثير ديده ها و خوانده ها قرار مي گيرند و مطابق
اصول و قوانين کلاسيک فيلمسازي پيش مي روند. البته اين تاثيرات در بيشتر
مواقع به مثابه يک سد عمل مي کند و مانع از بروز خلاقيت کامل اثر مي شود.
حالااگر تماشاگر کمي حرفه اي تر از مخاطب عادي باشد و از پيشينه فيلمساز هم
آگاه باشد، آسان تر متوجه حرکات خط کشي شده کارگردان مي شود. دکوپاژهاي
(نمابندي هاي) دقيق و نماهاي شسته رفته عموما به اجرايي سرد و بي روح منجر
مي شود که فيلم را در نهايت از واقعيت زندگي و حتي واقعيت گرم و دلپذير
سينمايي دور مي کند.
هر آنچه ذکر آن در بالارفت، در فيلم تلويزيوني «فال قهوه» ساخته فرزاد موتمن که چند روز پيش از شبکه سه پخش شد نيز قابل رديابي است. شيفتگي و تاثيرپذيري موتمن از سينماي دنيا حتي در شاخص ترين و قدر ديده ترين اثر سينمايي اش تا به امروز يعني «شب هاي روشن» هم پيداست يا در «هفت پرده» که ردپاي هال هارتلي در آن ديده مي شود.
«فال قهوه» اتفاقا ارزش و اعتبار نسبي اش را از همين نگاه درست و اصولي فيلمسازش مي گيرد و از همان ابتدا مسيرش را از تله فيلم هاي بي کيفيت جدا مي کند. فيلم با مقدمه خوبي شروع مي شود که ضمن ايجاد سوال براي تماشاگر، او را با يک کنش تصويري به ادامه تماشاي داستان ترغيب مي کند. شاخ به شاخ شدن دو اتومبيل ـ هرچند که ماشين ها پيکان و وانتي اسقاطي و اوراقي باشند ـ که تصادف را واقعي و باورپذير جلوه مي دهد، کمي فراتر از معيارهاي تثبيت شده تله فيلم هاي ماست و نشان دهنده جدي گرفتن کار از سوي سازندگان اثر است.
عنوان بندي اوليه فيلم هم مخاطب را به ديدن فيلمي جدي در قاب تلويزيون دعوت مي کند. متاسفانه مقوله تيتراژ و عنوان بندي اوليه حتي در سينماي حرفه اي ما نيز بحثي مغفول است که فيلمسازان ارزشي براي آن قائل نيستند، چه رسد به فيلم هاي سردستي تلويزيوني که اساسا کليت فيلم با نگاهي خامدستانه و باري به هر جهت توليد مي شود. استفاده ساده از برخورد انبوه قطرات قهوه بر زمينه اي سفيد و پخش شدنشان به اطراف ضمن اين که در راستاي نام فيلم کارکرد درستي دارد، به اتفاقات احتمالي پيش روي قصه نيز ارجاع مي دهد. البته اين شروع خوب و پرتعليق در ادامه چندان توقع تماشاگر را برآورده نمي کند. قصه و فيلمنامه حرف جديدي براي گفتن ندارد و باز با همان حکايت مکرر پسر عاشق فقير و دختر پولدار مواجهيم که بزرگ ترين مانعشان فاصله طبقاتي آنهاست. رضا (اشکان خطيبي) دانشجوي يک لاقبايي است که تنها دارايي اش ـ ماشين خود ـ را کمي بيشتر از 6 ميليون تومان مي فروشد تا بتواند حلقه اي 4 ميليون توماني را که مادرزنش انتخاب کرده، براي عروس آينده اش ترگل (پريناز ايزديار) بخرد و استارت زندگي مشترکش را بزند! باقي داستان هم که در ساختاري اپيزوديک مي گذرد؛ در نهايت حول همين موضوع يعني به هم رسيدن يا نرسيدن اين دو دلداده مي چرخد.
بنابراين آنچه ويژگي متفاوتي به اين داستان تکراري مي بخشد، شيوه و چگونگي روايت خواهد بود. از همين رو فيلمساز بجز پناه بردن به تقسيم فيلم به چند بخش، به الگوي جذاب و امتحان پس داده سال هاي اخير سينماي دنيا متوسل مي شود که نشات گرفته از همان فيلم بيني و تاثيرپذيري مذکور موتمن است.
از آنجا که ديگر تقريبا داستان تازه اي براي گفتن وجود ندارد و تنها شيوه روايت و چگونه گفتن مطرح است، در سال هاي اخير در عرصه هاي ادبيات و سينما، فرم و ساختار جايگاه برجسته اي يافته است. به همين دليل فيلمسازان ماجراجوتر سعي مي کنند محتواي آثارشان را در قالب ترفندهاي روايتي به مخاطب عرضه کنند که واجد جذابيت هاي ويژه اي باشد. از نمونه هاي متاخر چنين کارگردان هايي مي شود به الخاندرو گونزالز ايناريتو، فيلمساز مکزيکي اشاره کرد که با فيلم هاي «عشق سگي»، «21 گرم» و «بابل» داستانش را در قالبي که عمدتا بر تدويني غيرخطي مبتني بود، روايت کرد. به اين ترتيب که با دست بردن در زمان رويدادها، جلو و عقب کردن داستان و نگريستن از چند زاويه ديد به حادثه و موقعيتي واحد، رنگ تازه و باطراوتي به قصه ها بخشيد. موفقيت اين تکنيک موجب شد تا فيلمسازان ديگر نقاط جهان از جمله ايران نيز دست به تجربه هايي در اين زمينه بزنند که از نمونه هاي موفق آن مي توان به فيلم هاي «تقاطع» ابوالحسن داوودي، «کافه ستاره» سامان مقدم و تله فيلم «قصه ها و واقعيت» حجت قاسم زاده اصل اشاره کرد.
«فال قهوه» هم با اتخاذ چنين شيوه اي قصه اش را روايت مي کند و اپيزودهاي خود را به اسم شخصيت هاي اصلي (رضا، ترگل، مارتا، اوس جعفر، شراره و هومن) نامگذاري مي کند و در هر قسمت ضمن همراه کردن تماشاگر با يکي از شخصيت ها، نقش و کارکرد او در قصه را نشان مي دهد. اما اشکال اصلي از جايي ناشي مي شود که فيلمساز پس از اتخاذ الگوي روايتي داستان هاي متقاطع، کاملابراساس قواعد نانوشته آن پيش نمي رود. در اين گونه فيلم ها صرف نظر از نشان دادن رويدادهاي موازي در هر اپيزود، اطلاعات جديدي هم به مخاطب داده مي شود و او را مشتاقانه به بخش بعدي فرامي خواند تا در نهايت خود تماشاگر از کنار هم قرار دادن تکه هاي مختلف اين پازل مشعوف شود، ولي در اينجا عموما و بجز دو سه لحظه خاص اطلاعات جديد و جذابي در اختيار مخاطب قرار نمي گيرد. حتي گاهي لحظه و موقعيت واحدي در سه اپيزود مختلف بدون تغيير زاويه دوربين نشان داده مي شود؛ در حالي که در چنين ساختاري کمترين چيزي که انتظار مي رود تفاوت در ارائه زاويه ديد در هر اپيزود است.
پاشنه آشيل فيلم اما اپيزود پاياني آن است که هومن، پسرعموي ترگل و خواستگار متمول و ذي نفوذ او را عامل اصلي همه بدبياري ها و مشقات دو دلداده جوان معرفي مي کند، اما اين ترفند به سبب ناگهاني بودن و امساک فيلمنامه نويس و کارگردان از ارائه اطلاعات کمي بسط يافته تر در بخش هاي قبلي هيچ گاه موجبات شوک و غافلگيري تام و تمام و تاثيرگذار در تماشاگر را فراهم نمي کند. چون نه عشق جنون آساي هومن به دخترعمويش چندان پرداخت درستي پيدا مي کند و نه طمع او براي دستيابي به ثروت عمويش جلوه درستي مي يابد. در نهايت و پس از تماشاي فيلم، هومن را تنها مانعي بازيگوش مي دانيم که فقط چند صباحي وصلت دو جوان را به تعويق مي اندازد، بي آن که تاثيري اساسي در جريان زندگي آنها داشته باشد و دقيقا اينجاست که حتي اتخاذ چنين فرم و شيوه اي ـ که لازمه اش فيلمنامه اي دقيق، پرجزئيات و پرتعليق است ـ براي اين داستان ساده زير سوال مي رود.
منبع: روزنامه جام جم
