نقدی بر تله فیلم فال قهوه | طالع بينی با چای سرد!


آنچه فيلم «فال قهوه» ساخته فرزاد موتمن را از ديگر تله فيلم ها متمايز مي كند، روايت متفاوت آن است

گاهي فيلمسازان به قدري سينمادوست و فيلم بين حرفه اي هستند و چنان نقدها و تفسيرهاي منتقدان معتبر را دنبال مي کنند که خواسته و ناخواسته در زمان کارگرداني يک اثر تحت تاثير ديده ها و خوانده ها قرار مي گيرند و مطابق اصول و قوانين کلاسيک فيلمسازي پيش مي روند. البته اين تاثيرات در بيشتر مواقع به مثابه يک سد عمل مي کند و مانع از بروز خلاقيت کامل اثر مي شود. حالااگر تماشاگر کمي حرفه اي تر از مخاطب عادي باشد و از پيشينه فيلمساز هم آگاه باشد، آسان تر متوجه حرکات خط کشي شده کارگردان مي شود. دکوپاژهاي (نمابندي هاي) دقيق و نماهاي شسته رفته عموما به اجرايي سرد و بي روح منجر مي شود که فيلم را در نهايت از واقعيت زندگي و حتي واقعيت گرم و دلپذير سينمايي دور مي کند.

هر آنچه ذکر آن در بالارفت، در فيلم تلويزيوني «فال قهوه» ساخته فرزاد موتمن که چند روز پيش از شبکه سه پخش شد نيز قابل رديابي است. شيفتگي و تاثيرپذيري موتمن از سينماي دنيا حتي در شاخص ترين و قدر ديده ترين اثر سينمايي اش تا به امروز يعني «شب هاي روشن» هم پيداست يا در «هفت پرده» که ردپاي هال هارتلي در آن ديده مي شود.

«فال قهوه» اتفاقا ارزش و اعتبار نسبي اش را از همين نگاه درست و اصولي فيلمسازش مي گيرد و از همان ابتدا مسيرش را از تله فيلم هاي بي کيفيت جدا مي کند. فيلم با مقدمه خوبي شروع مي شود که ضمن ايجاد سوال براي تماشاگر، او را با يک کنش تصويري به ادامه تماشاي داستان ترغيب مي کند. شاخ به شاخ شدن دو اتومبيل ـ هرچند که ماشين ها پيکان و وانتي اسقاطي و اوراقي باشند ـ که تصادف را واقعي و باورپذير جلوه مي دهد، کمي فراتر از معيارهاي تثبيت شده تله فيلم هاي ماست و نشان دهنده جدي گرفتن کار از سوي سازندگان اثر است.

عنوان بندي اوليه فيلم هم مخاطب را به ديدن فيلمي جدي در قاب تلويزيون دعوت مي کند. متاسفانه مقوله تيتراژ و عنوان بندي اوليه حتي در سينماي حرفه اي ما نيز بحثي مغفول است که فيلمسازان ارزشي براي آن قائل نيستند، چه رسد به فيلم هاي سردستي تلويزيوني که اساسا کليت فيلم با نگاهي خامدستانه و باري به هر جهت توليد مي شود. استفاده ساده از برخورد انبوه قطرات قهوه بر زمينه اي سفيد و پخش شدنشان به اطراف ضمن اين که در راستاي نام فيلم کارکرد درستي دارد، به اتفاقات احتمالي پيش روي قصه نيز ارجاع مي دهد. البته اين شروع خوب و پرتعليق در ادامه چندان توقع تماشاگر را برآورده نمي کند. قصه و فيلمنامه حرف جديدي براي گفتن ندارد و باز با همان حکايت مکرر پسر عاشق فقير و دختر پولدار مواجهيم که بزرگ ترين مانعشان فاصله طبقاتي آنهاست. رضا (اشکان خطيبي) دانشجوي يک لاقبايي است که تنها دارايي اش ـ ماشين خود ـ را کمي بيشتر از 6 ميليون تومان مي فروشد تا بتواند حلقه اي 4 ميليون توماني را که مادرزنش انتخاب کرده، براي عروس آينده اش ترگل (پريناز ايزديار) بخرد و استارت زندگي مشترکش را بزند! باقي داستان هم که در ساختاري اپيزوديک مي گذرد؛ در نهايت حول همين موضوع يعني به هم رسيدن يا نرسيدن اين دو دلداده مي چرخد.

بنابراين آنچه ويژگي متفاوتي به اين داستان تکراري مي بخشد، شيوه و چگونگي روايت خواهد بود. از همين رو فيلمساز بجز پناه بردن به تقسيم فيلم به چند بخش، به الگوي جذاب و امتحان پس داده سال هاي اخير سينماي دنيا متوسل مي شود که نشات گرفته از همان فيلم بيني و تاثيرپذيري مذکور موتمن است.

از آنجا که ديگر تقريبا داستان تازه اي براي گفتن وجود ندارد و تنها شيوه روايت و چگونه گفتن مطرح است، در سال هاي اخير در عرصه هاي ادبيات و سينما، فرم و ساختار جايگاه برجسته اي يافته است. به همين دليل فيلمسازان ماجراجوتر سعي مي کنند محتواي آثارشان را در قالب ترفندهاي روايتي به مخاطب عرضه کنند که واجد جذابيت هاي ويژه اي باشد. از نمونه هاي متاخر چنين کارگردان هايي مي شود به الخاندرو گونزالز ايناريتو، فيلمساز مکزيکي اشاره کرد که با فيلم هاي «عشق سگي»، «21 گرم» و «بابل» داستانش را در قالبي که عمدتا بر تدويني غيرخطي مبتني بود، روايت کرد. به اين ترتيب که با دست بردن در زمان رويدادها، جلو و عقب کردن داستان و نگريستن از چند زاويه ديد به حادثه و موقعيتي واحد، رنگ تازه و باطراوتي به قصه ها بخشيد. موفقيت اين تکنيک موجب شد تا فيلمسازان ديگر نقاط جهان از جمله ايران نيز دست به تجربه هايي در اين زمينه بزنند که از نمونه هاي موفق آن مي توان به فيلم هاي «تقاطع» ابوالحسن داوودي، «کافه ستاره» سامان مقدم و تله فيلم «قصه ها و واقعيت» حجت قاسم زاده اصل اشاره کرد.

«فال قهوه» هم با اتخاذ چنين شيوه اي قصه اش را روايت مي کند و اپيزودهاي خود را به اسم شخصيت هاي اصلي (رضا، ترگل، مارتا، اوس جعفر، شراره و هومن) نامگذاري مي کند و در هر قسمت ضمن همراه کردن تماشاگر با يکي از شخصيت ها، نقش و کارکرد او در قصه را نشان مي دهد. اما اشکال اصلي از جايي ناشي مي شود که فيلمساز پس از اتخاذ الگوي روايتي داستان هاي متقاطع، کاملابراساس قواعد نانوشته آن پيش نمي رود. در اين گونه فيلم ها صرف نظر از نشان دادن رويدادهاي موازي در هر اپيزود، اطلاعات جديدي هم به مخاطب داده مي شود و او را مشتاقانه به بخش بعدي فرامي خواند تا در نهايت خود تماشاگر از کنار هم قرار دادن تکه هاي مختلف اين پازل مشعوف شود، ولي در اينجا عموما و بجز دو سه لحظه خاص اطلاعات جديد و جذابي در اختيار مخاطب قرار نمي گيرد. حتي گاهي لحظه و موقعيت واحدي در سه اپيزود مختلف بدون تغيير زاويه دوربين نشان داده مي شود؛ در حالي که در چنين ساختاري کمترين چيزي که انتظار مي رود تفاوت در ارائه زاويه ديد در هر اپيزود است.

پاشنه آشيل فيلم اما اپيزود پاياني آن است که هومن، پسرعموي ترگل و خواستگار متمول و ذي نفوذ او را عامل اصلي همه بدبياري ها و مشقات دو دلداده جوان معرفي مي کند، اما اين ترفند به سبب ناگهاني بودن و امساک فيلمنامه نويس و کارگردان از ارائه اطلاعات کمي بسط يافته تر در بخش هاي قبلي هيچ گاه موجبات شوک و غافلگيري تام و تمام و تاثيرگذار در تماشاگر را فراهم نمي کند. چون نه عشق جنون آساي هومن به دخترعمويش چندان پرداخت درستي پيدا مي کند و نه طمع او براي دستيابي به ثروت عمويش جلوه درستي مي يابد. در نهايت و پس از تماشاي فيلم، هومن را تنها مانعي بازيگوش مي دانيم که فقط چند صباحي وصلت دو جوان را به تعويق مي اندازد، بي آن که تاثيري اساسي در جريان زندگي آنها داشته باشد و دقيقا اينجاست که حتي اتخاذ چنين فرم و شيوه اي ـ که لازمه اش فيلمنامه اي دقيق، پرجزئيات و پرتعليق است ـ براي اين داستان ساده زير سوال مي رود.


منبع: روزنامه جام جم


نگاهی به تله فیلم فال قهوه (انتهای بزرگراه)



کیفیت یک محصول تصویری را با چه معیاری باید سنجید؟ با ساخته های قبلی سازنده اش؟ با توانایی و قابلیتی که از کارگردانش سراغ داریم؟ با حد معمول کیفیت تله فیلم های مشابه؟ با استانداردهایی که تلویزیون تعیین می کند؟

پاسخ به این پرسش، تا حد زیادی تکلیف ما را با تله فیلم «فال قهوه» روشن می کند و می تواند معیاری برای سنجش کیفیت آن به دست دهد.
در مقایسه با ساخته های قبلی فرزاد مؤتمن، چه فیلم های سینمایی اش (و در رأس همه آنها فیلم شب های روشن) و چه تله فیلم هایش مثل «دماغ» و «کرگدن» که بارها از تلویزیون پخش شده اند، تله فیلم «فال قهوه» کار متوسطی است که سعی می کند با توسل به هر ابزاری که به دستش می رسد، مخاطب را ۹۰ دقیقه سرگرم کند و تحت تأثیر قرار دهد. در مقایسه با توانایی و قابلیت های فیلمسازی این کارگردان، «فال قهوه» نه نقطه مثبتی به کارنامه مؤتمن اضافه می کند و نه ساختنش (آن هم پس از آن همه تجربه کوچک و بزرگ در سینما و تلویزیون) قابل دفاع است. اگر میانگین توانایی، و مهارت و شناخت مؤتمن از سینما را نه بهترین فیلم کارنامه اش که فیلم خوب و قابل قبول «صداها» یا حتی فیلم نوآر نصفه ونیمه «باج خور» در نظر بگیریم، «فال قهوه» با هر میزان اغماض و آسان گیری در رده زیر متوسط قرار می گیرد و جزو بدترین ساخته های این کارگردان است، اما در مقایسه با حد معمول تله فیلم های مشابه و با توجه به استانداردهایی که تلویزیون تعیین کرده یا به مرور زمان تبدیل به عرف تلویزیون شده، «فال قهوه» تله فیلمی آبرومند و نسبتا خوش ساخت است

کیفیت یک محصول تصویری را با چه معیاری باید سنجید؟ با ساخته های قبلی سازنده اش؟ با توانایی و قابلیتی که از کارگردانش سراغ داریم؟ با حد معمول کیفیت تله فیلم های مشابه؟ با استانداردهایی که تلویزیون تعیین می کند؟
پاسخ به این پرسش، تا حد زیادی تکلیف ما را با تله فیلم «فال قهوه» روشن می کند و می تواند معیاری برای سنجش کیفیت آن به دست دهد.
در مقایسه با ساخته های قبلی فرزاد مؤتمن، چه فیلم های سینمایی اش (و در رأس همه آنها فیلم شب های روشن) و چه تله فیلم هایش مثل «دماغ» و «کرگدن» که بارها از تلویزیون پخش شده اند، تله فیلم «فال قهوه» کار متوسطی است که سعی می کند با توسل به هر ابزاری که به دستش می رسد، مخاطب را ۹۰ دقیقه سرگرم کند و تحت تأثیر قرار دهد. در مقایسه با توانایی و قابلیت های فیلمسازی این کارگردان، «فال قهوه» نه نقطه مثبتی به کارنامه مؤتمن اضافه می کند و نه ساختنش (آن هم پس از آن همه تجربه کوچک و بزرگ در سینما و تلویزیون) قابل دفاع است. اگر میانگین توانایی، و مهارت و شناخت مؤتمن از سینما را نه بهترین فیلم کارنامه اش که فیلم خوب و قابل قبول «صداها» یا حتی فیلم نوآر نصفه ونیمه «باج خور» در نظر بگیریم، «فال قهوه» با هر میزان اغماض و آسان گیری در رده زیر متوسط قرار می گیرد و جزو بدترین ساخته های این کارگردان است، اما در مقایسه با حد معمول تله فیلم های مشابه و با توجه به استانداردهایی که تلویزیون تعیین کرده یا به مرور زمان تبدیل به عرف تلویزیون شده، «فال قهوه» تله فیلمی آبرومند و نسبتا خوش ساخت است که قصه اش را با لحنی جذاب و بدون لکنت روایت می کند و خیلی بهتر از نمونه های مشابهی است که چپ و راست از شبکه های مختلف پخش می شوند.
شاید ارزشگذاری کلی روی یک تله فیلم عامه پسند کار نادرست و حتی ناممکنی باشد؛ چون دست کم باید ابتدا اهداف سازندگانش را در نظر گرفت و بعد درباره نتیجه کارشان داوری کرد. تله فیلمی که صرفا با هدف سرگرم کردن اکثریت بینندگان (از مخاطبان دانشگاه دیده مرفه شهری گرفته تا مردمان سالخورده روستایی) ساخته شده و همه تلاش سازندگانش بر این بوده که قصه ای آسان فهم را به شیوه ای سلیس و جذاب روایت کنند، گزینه مناسبی برای بحث های تکنیکی یا تحلیلی نیست. شاید بهتر باشد به جای تحلیل و شکافتن درونمایه و خصوصیات بصری تله فیلم هایی مثل «فال قهوه»، آنها را در تناسب با اهداف و کارکردهایشان سنجید و سپس بر اساس نتیجه ای که به دست می آید، میزان موفقیت اثر در دستیابی به اهدافش را معیار موفقیت یا شکستش قرار داد. با این معیار، «فال قهوه» فیلم نسبتا موفقی است که لااقل از خام دستی و ناپختگی به دور است و سازندگانش دقیقا می دانسته اند که مشغول چه کاری هستند و از حاصل کارشان چه انتظاری دارند.
وقتی یک محصول تصویری به قصد جذب طیف گسترده ای از مخاطبان ساخته می شود، ناگزیر است که داستانی پروپیمان و جذاب داشته باشد. فیلم یا تله فیلم مردم پسند بدون قصه معنا ندارد و تلویزیون هم ـ به عنوان رسانه ای فراگیر و همگانی ـ نه مایل است و نه اجازه دارد که ویترینی برای ارائه محصولات تصویری روشنفکرانه و ثقیل خاص پسند باشد؛ نهایتش این است که می توان ساعت هایی از روز را به اقلیت کم شمار مخاطبانی اختصاص داد که توقع دارند خوراک تصویری شان را از شبکه ای سراسری دریافت کنند.
تله فیلم «فال قهوه» از ابتدا طراحی شده تا برای عموم مخاطبان تلویزیون جذاب باشد و به همین دلیل مهم ترین عنصر تشکیل دهنده اش ـ ناگزیر ـ باید قصه باشد. به هر اندازه که قصه فیلم جذاب و درگیرکننده باشد، احتمال موفقیت آن هم بیشتر است و تعداد بیشتری از بینندگان از تماشای آن راضی خواهند شد. خط اصلی قصه «فال قهوه» این است که زوج جوانی تصمیم به ازدواج می گیرند و عشقی صادقانه میان آنها وجود دارد، اما یک شخصیت منفی (شهشهانی) که خود خواهان ازدواج با دختر (ترگل) است سعی می کند به هر وسیله ای پیش پای آنها سنگ بیندازد و در این راه از جنایت و خشونت هم رویگردان نیست. خط فرعی قصه این است که دوست صمیمی ترگل (خانم تهرانی) که به ظاهر دلسوز و مهربان است در واقع همدست شخصیت منفی شده و مجری نقشه های پلید اوست. او به طمع دستمزدی که شهشهانی وعده اش را داده، ترگل را فریب می دهد و از اعتمادش سوءاستفاده می کند.
این قصه مقداری مخلفات هم دارد؛ مثلا اعتقاد خرافی ترگل به فال قهوه یکی از نقاط ضعف اوست که شهشهانی و تهرانی از آن بهره می گیرند تا نتایج دلخواهشان را به او بباورانند یا این که همسر آینده ترگل دانشجوی بی پول اما خوش طینتی است که علاقه ای صادقانه به او دارد، اما شهشهانی پسرعموی پولدار و قدرت طلب ترگل که در تصاحب ترگل ناکام مانده و جواب رد شنیده، این موضوع را شکستی شخصی تلقی می کند و همه نیرویش را به کار می گیرد تا ازدواج ترگل را به هم بزند و او را تصاحب کند. ماجرای سفر ترگل به اروپا و این که خانواده اش شرط کرده اند که او فقط در آخرین روز اقامتش در ایران اجازه دارد عروسی کند هم جزو همین مخلفات است که کنار هم چیده شده اند تا درز و دالان های قصه رفو شود.
وجه منفی ماجرا این است که قصه «فال قهوه» پر از حفره ها و دست اندازهای عجیب و غریب است؛ مثل برجی که با چوب کبریت ساخته شده و با نخستین نسیم فرو می ریزد. نوید توحیدی (فیلمنامه نویس) و فرزاد مؤتمن (کارگردان) به جای آن که ساختار متزلزل داستان شان را تغییر دهند و فکر قصه ای جمع وجور اما محکم باشند، تصمیم گرفته اند که برای هر حفره ای یک «حفره پرکن» در نظر بگیرند و در هر سوراخ فیلمنامه یک دستمال بچپانند تا موقتا جلوی باد را بگیرد! همین «حفره پرکن»های متعدد باعث شده که داستان بی جهت متورم شود و شاخ و برگ اضافی پیدا کند.
نکته: قصه «فال قهوه» پر از حفره ها و دست اندازهای عجیب و غریب است؛ مثل برجی که با چوب کبریت ساخته شده و با نخستین نسیم فرو می ریزد
به راحتی می توان پرسید که چرا ترگل باید با آن شرط عجیب وغریب فقط در روز قبل از سفرش حق ازدواج داشته باشد؟ آیا اصرار پدر ترگل به حضور عموی او در مراسم عقد محضری (آن هم در شرایطی که این اصرار به قیمت منتفی شدن ازدواج این زوج تمام می شود) منطقی است؟ آیا پدری تحصیلکرده و متشخص مثل پدر ترگل که در طبقه مرفه و دنیادیده ای زندگی می کند، راضی می شود که با اصرار ابلهانه اش خوشبختی تنها دخترش را خراب کند یا این که صرفاً برای جور شدن چفت وبست فیلمنامه این شخصیت را به این پافشاری بی منطق وادار کرده اند؟ آیا پیدا کردن یک محضر معمولی در شهر بزرگی مثل تهران و در شرایطی که چند ساعت وقت هست، تا این اندازه ناممکن است که شهشهانی در نقشه دقیقش حساب همه چیز را کرده باشد جز پیدا کردن یک محضر دیگر؟ آیا همسر آینده ترگل، زمانی که ربوده می شود و روی صندلی عقب اتومبیل آدم ربا (بدون آن که دست وپایش را بسته باشند) رها شده، نمی تواند به جای لگدپرانی به در و پنجره اتومبیل، مشت محکمی توی سر راننده آدم ربا بزند و فرار کند؟ اساساً آیا کسی که برای گرفتن بسته ای از ساختمان بیرون می آید، به جای تحویل گرفتن بسته از راننده آژانس، سرش را خم می کند و تا کمر وارد اتومبیل می شود و به جستجوی بسته می پردازد؟ و بعد هم آنقدر در همان حال می ماند که راننده آدم ربا بتواند بدون عجله و با خیال راحت چماقش را از صندلی جلو بردارد و توی سرش بکوبد؟ آیا بدون تحول کلیشه ای و فوری خانم تهرانی (با بازی مصنوعی و ضعیف شبنم قلی خانی) به فیلمنامه مجوز نمی دادند؟ حتما او باید به آن شکل ناگهانی و بدون پیش زمینه همه احساس گناهش را بیرون می ریخت و از جامعه طلبکار می شد، بی آن که چک دستمزد خیانتش را پس بدهد یا از راه اشتباهش بازگردد؟
مشکل اینجاست که هر کدام از این جزییات به دلیلی به فیلمنامه اضافه شده اند وگرنه داستان اصلی نیازی به این مخلفات اضافه نداشت. فیلمنامه نویس و کارگردان «فال قهوه» مجبور شده اند برای پر کردن حفره های پرشمار داستان شان، وصله روی وصله بزنند و به نوعی سر و ته ماجرا را هم بیاورند که لااقل برای مخاطب عام چندان باورناپذیر و ضایع به نظر نرسد و این همه حفره و دست انداز در نگاه اول قابل تشخیص نباشد.
شاید اگر همین فیلمنامه با همین وصله های گل درشت، اجرای ماهرانه تری داشت و مؤتمن در مقام کارگردان با حوصله و دقت بیشتری صحنه ها را اجرا می کرد نتیجه ای قابل قبول تر به دست می آمد، اما اجرای مؤتمن هم سردستی و سطحی است؛ انگار زیاد در قید و بند کیفیت کارش نبوده و ترجیح داده حداقل هایی را در تصویربرداری، میزانسن و اجرای صحنه ها رعایت کند که زیاد هم دست وپاگیر نباشد. نمونه بارزش ۲ سکانس فرعی و گذرا که در اولی معطل ماندن یک وانت پشت اتومبیلی که وسط خیابان خاموش شده به موقعیتی مضحک تبدیل می شود و مصداق بارز دست کم گرفتن مخاطب است. وانت در شرایطی پشت اتومبیل جلویی معطل مانده که در اطرافش به اندازه ۲ کامیون جای خالی است و راننده اش به جای بوق زدن و حرص خوردن می تواند از کنار اتومبیل خاموش شده عبور کند، اما در اینجا هم می بینیم که الزام فیلمنامه باعث شده راننده وانت مجبور به ماندن و بوق زدن پشت اتومبیل جلویی شود و کارگردان هم آن قدر حوصله نداشته که لااقل این صحنه را نه در بزرگراه که در خیابانی کم عرض و باریک بگیرد تا گیر کردن وانت منطقی و باورپذیر جلوه کند. در سکانس بعدی، صحنه تصادف همین وانت با پیکان قراضه آدم ربا به طرزی ناشیانه کارگردانی شده؛ انگار کارگردانی جوان و نابلد روی صندلی کارگردانی «فال قهوه» نشسته است. اصل صحنه برخورد ۲ اتومبیل ایرادی ندارد و حتی (با توجه به کم ارزش بودن هر ۲) کوباندن و له کردن وانت و پیکان به یکدیگر بسیار طبیعی و بدون ملاحظه ضرر و زیان نابودی ۲ دستگاه خودرو انجام شده، اما چند پلان پیش از صحنه برخورد، بسیار بد کارگردانی و از آن بدتر تدوین شده است. راننده وانت در مسیری عریض و خلوت، از فاصله حدودا ۲۰۰ متر یا بیشتر، پیکان را می بیند اما موفق نمی شود اتومبیلش را کنترل کند. چرا؟ چون فیلمنامه تعیین کرده که در این صحنه باید این ۲ خودرو با یکدیگر تصادف کنند و له شوند؛ حتی اگر جا برای کنترل هر ۲ خودرو وجود داشته باشد!
واکاوی در همه اجزای «فال قهوه» ممکن است به نتایج ناامیدکننده ای بینجامد، اما نگاه سختگیرانه در نقد تله فیلمی که نام یک کارگردان با تجربه مثل مؤتمن را یدک می کشد لازم است. از فیلمسازی که شناخت تئوریکش از سینما بسیار بالاتر از منتقدان آثارش است، انتظار نمی رود که آخرین ساخته سینمایی اش «پوپک و مش ماشاءالله» باشد و تازه ترین تله فیلمش «فال قهوه». پیش از آن که مخاطب و منتقد تشخیص دهد که فیلمنامه پر از حفره است و اجرایش ضعف های آشکار دارد، خود مؤتمن باید متوجه این ضعف ها می شد. این که تله فیلم یک قالب مصرفی و ناماندگار است اصلاً توجیه مناسبی برای سرهم بندی و پرداخت سطحی اثر نیست؛ چون علاوه بر آن که مخاطبان تلویزیون بسیار محترم و باارزش هستند و شایستگی توجه و تلاش بیشتری را دارند، درباره فیلمساز هم با ساخته هایش (اعم از تلویزیونی و سینمایی) داوری می شود. در همین قالب تله فیلم آثار بسیار باارزشی ساخته شده که دست کمی از بهترین فیلم های سینمایی چند سال اخیر ندارند؛ از تله فیلم های درخشان و تأمل برانگیز حجت قاسم زاده اصل گرفته تا ساخته های رضا بهشتی، مهرداد خوش بخت، بهرام توکلی و ده ها فیلمساز دیگر.
می توان درک کرد که شخصیت پردازی سیاه وسفید، آدم های تک بعدی، موسیقی توضیح دهنده و احساساتی (که در اغلب صحنه ها بدون آن که ضروری باشد شنیده می شود)، دیالوگ های بی مزه سطحی (مثل چه طرف از این عجبا!) و صدور پیام های اخلاقی درباره خرافی بودن فال گیری با قهوه و امثال آن برای یک تله فیلم عامه پسند عیب محسوب نمی شود و گاهی از ضرورت هایی اجتناب ناپذیر سرچشمه می گیرد، اما نمی توان درک کرد که فیلمسازی باتجربه و تحصیلکرده در کنار فیلمنامه نویسی جوان و با استعداد، محصولی تحویل تلویزیون دهند که مهم ترین امتیازش بازی تماشایی رحیم نوروزی و خسرو احمدی باشد.

شاهین شجری کهن، روزنامه جام جم


معرفی فیلم فال قهوه | فرزاد موتمن


عکس از پریناز ایزدیار در تله فیلم انتهای بزرگراه


نام تله فیلم: فال قهوه (انتهای بزرگراه)

کارگردان: فرزاد موتمن 

سال تولید: 1390

ژانر: اجتماعی

مخاطب: بزرگسال

بازیگران: شبنم قلی خانی، اشکان خطیبی، رحیم نوروزی، حسین محب اهری، پریناز ایزدیار، پروین ملکی 


خلاصه داستان: انتهای بزرگراه داستان دو نفر به نام های رضا و ترگل شهشهانی را روایت می کند که در روزی که برای ثبت عقد رسمی خود آماده رفتن به دفترخانه می شوند همه چیز آنطور که برنامه ریزی شده بود اتفاق نمی افتد و...


منبع: http://parinazizadyar.blogfa.com