بهزاد-
گاهی باید آرامش شبانه ی کسی را فرو ریخت، تنها برای اینکه بفهمد تنها نیست.
_ _ _ _ _
مادر
بهزاد- ازدواج یه معادله س! اگه تو سنگین باشی اون سبک، فاصله می گیرین از هم!
_ _ _ _ _
دکتر
داوودی- سر زندگیت قمار نکن! برگ برنده دستِ اونه! با مخفی کاری، فقط دخترِ که ضرر
می کنه.
_ _ _ _ _
- مگه می
شه رو تجربیات و تخصص شما قیمت گذاشت؟!
بهزاد- اینا
تعارفِ! تو این دوره دیگه هر کسی یه قیمتی داره.
- بعله!
ششصد هزار تومن با مزایا و اضافه کاری.
بهزاد-
مگه می خواین گربه سیر کنین؟!!
- سقف
قراردادی شرکت همینِ جناب فروزان فر!
بهزاد-
فکر نمی کنید سقف قراردادی شرکتتون خیلی پایینه؟! اون وقت ممکنه یکی رد شه محکم
سرش بخوره بهش!
_ _ _ _ _
بعد از
تعریفای مادر آرش (خواستگار بهار) از بهار؛ نگار- معلومه آقا آرش تخصص کاریشون و
از شما به ارث بردن! ایشون جراحی زیبایی می کنن... شما تحلیل زیبایی!
_ _ _ _ _
نگار-
البته قدیما این زحمت و عروس خانوما می کشیدن (چایی ریختن و می گه) ولی چون تخصص
بهار جون ریختن آمپول تو سرمه قرعه ی ریختن چای تو فنجون هم به نام من افتاد! حالا
رنگش چطوره؟ مادرش شوهر پسند هست؟
_ _ _ _ _
آرش- راستش
نمی دونم از کجا شروع کنم که بهترین شروع باشه.
بهار-
شروع مهم نیست، مهم اینه که به کجا ختم بشه!
_ _ _ _ _
منوچهر-
این حرکتِ فنری و یه مرد موقعی می زنه، که یه شاه ماهی پشتِ خط باشه!
_ _ _ _ _
مادر
بهزاد- این همه حرف و نصیحت و به دیوار زده بودم کرنش کرده بود تا حالا!
_ _ _ _ _
بهزاد- من
اگه آدم فرصت طلبی بودم، ازت تقاضای رفاقت می کردم نه ازدواج! ولی من به یه رابطه ی
پایدار فکر می کنم. به یه حسِ موندگار!
_ _ _ _ _
بهزاد-
دوری ازت برام سخت شده! تا دیروز هر کی از این حرفا می زد بهش می خندیدم، مسخره ش
می کردم! اما الان تازه فهمیدم عشق چه درد بی درمونیه!
_ _ _ _ _
ارغوان- من
تا حالا از روی احساست تصمیم نگرفتم. همیشه می گفتم احساس دشمنِ عقلِ! ولی... ولی
برای یه بارم که شده می خوام به حرف دلم گوش کنم.
_ _ _ _ _
ارغوان-
نامردی نکنیا! من از آدمای نامرد خیلی بدم میاد. از مردایی که قول میدن، خرشون که
از پل گذشت بزنن زیرِ قولشون بدم میاد!
_ _ _ _ _
منوچهر-
دست شما درد نکنه عمه خانم! یعنی شما می فرمایین من با مدرک فیکلم بیام اونجا
وایسم تو آشپزخونه سالاد خرد کنم و سفیده زرده ی تخم مرغ از هم جدا کنم؟!! اون وقت
مردم نمی گن این یارو از اسب که افتاده هیچی... از اصلم افتاده!
فاطمه- جوهر
مرد کارِ آقا منوچهر! چی و کجاش فرقی نمی کنه. مهم عرقیِ که باد برای نون حلال
ریخته بشه.
_ _ _ _ _
حسام-
دردِ دل خودم کم بود، اینم غرغر همسایه!
_ _ _ _ _
بهزاد- گه
گاهی سفر کن به حوالی دلت، شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد.