گزارش تصویری از دومین شب نمایشنامه خوانی سفر به نهایت دور


پریناز ایزدیار + کامران تفتی + فرزاد حسنی + مجید آقاکریمی + میلاد فیضی + زری کریمی + رامین سیار دشتی + بنفشه نجاتی + محمدرضا مالکی + سجاد شهرابی + عکس های پریناز ایزدیار در کافه کتاب نمایشنامه خوانی سفر ه نهایت دور اثر محمد میرعلی اکبری

گزارش تصویری از دومین شب نمایشنامه خوانی سفر به نهایت دور

عکس هارو می تونید در ادامه مطلب ببینید.


ادامه نوشته

گزارشی از دومین شب نمایشنامه خوانی سفر به نهایت دور در کافه کتاب


پریناز ایزدیار, کامران تفتی, فرزاد حسنی, پرینازایزدیار + مجید آقاکریمی, میلاد فیضی + رامین سیار دشتی + بنفشه نجاتی + سجاد شهرابی + کامران تفتی و پریناز ایزدیار


گزارشی از دومین شب نمایشنامه خوانی سفر به نهایت دور (big bang) در کافه کتاب، ویژه وبلاگ رسمی طرفداران پریناز ایزدیار

سلام. نمی دونم دقیقا از کجا شروع کنم، اما دلم می خواد اونایی که نتونستن به این نمایشنامه خوانی بیان با خوندن این متن توی همون حال و هوا قرار بگیرن. تقریبا ساعت 11 بود که نمایشنامه خوانی تموم شد و ما هم یازده و خرده ای بود که رسیدیم خونه، منم سریع نشستم پای کامپیوتر...

امروز جمعه بود و خب روزای معمولیِ توی خیابونای تهران که ماشینا همینجوری کیپ هم میرن، دیگه چه برسه به روزِ تعطیلی اونم جمعه که تو خیابونا غلغله ی رومهِ و جای سوزن انداختن هم نیست. من و برادرم هم دقیقا توی یه همچین وضعیتی رفتیم، اما خوشبختانه با نذر و نیازهای من و قپی اومدنای برادرم راجب اینکه راننده ی خیلی خوبیه و از این حرفا، به موقع رسیدیم.

مکان اجرای نمایشنامه خوانی در فرهنگسرای رسانه بود، وقتی واردِ فرهنگسرا میشین چندتا پله هست که می خوره به پایین ساختمون و شما میرید به سمتِ همون کافه کتابِ معروف! اونایی که رفتن می دونن دقیقا فضاش مثلِ یه کافه س و با همون بند و بساط و تجهیزات، خصوصا قسمتِ اصلیش که خوردنی سرو می کنن یه سری کتاب از سقفش آویزون کردن که به نظرم جالب اومد. واقعیتش من خودم اولین بارم بود که می رفتم! قبلا فقط از دوستام راجبش شنیده بودم، اونم راجب یکی از اجراها!

موقع گرفتن بلیط از بین هنرمندان اولین کسی که دیدم آقای کامران تفتی بود که یه گوشه ی کافه نشسته بود و با دوستاش حرف می زد. منم که یه جورایی خجالتیم و از اونایی نیستم که تا یه بازیگری و می بینم سریع برم سمتش امضا و عکس و اینا، با برادرم رفتیم یه گوشه ی دیگه از کافه نشستیم. یه چند دقیقه ای گذشت که پریناز ایزدیار هم به جمع بقیه بازیگرا پیوست البته قبلش من خانم زری کریمی و دیدم که با چندتا از دوستانشون و آقای کارگردان در حال گفتگو بودن. آخرین نفر از بین گروه که خودش و نشون داد آقای فرزاد حسنی بود. واقعا نمی دونم یکدفعه از کجا پیداشون شد! چون تا اونجایی که من حواسم به همه جا بود از در ورودی ندیدم بیان تو! 

برادرم که کلا از تئاتر و هر چی که به تئاتر مربوط میشه خیلی خوشش نمیاد و فقط به خاطر من اومده بود، هنوز هیچی شروع نشده بود که بی حوصلگی برادرِ ما شروع شد! داشتن صندلی هارو می چیدن و نورپردازی می کردن و خلاصه بین همین که جامون مشخص شد و نشستیم برادرم تبلت و درآورد و گفت من که از همین الان فقط بازی می کنم تو به تئاترت برس، ولی آخرشم وقتی جوِ هنری اونجارو دید بی خیال شد و ساکت تر از من از اول تا آخر فقط گوش داد. همون موقع که داشتن نور و این چیزارو آماده می کردن یه آقایی اومد با گیتارش یه گوشه ای که براش مشخص کرده بودن نشست و شروع کرد به زدن و خوندن. یه جورایی سبکِ رضا یزدانی می خوند، هر چند من نتونستم قشنگ چهره شون و ببینم چون ماشالا چندتا کله از اون بزرگاش روبه روم بود. پشتِ سرمم یه چندتا دختر نشسته بودن که از اول تا آخر همینطور حرف زدن! یعنی یه سره راجب همه حرف زدن از کامران تفتی بگیر تا فرزاد حسنی و بقیه، کله پاچه ی یکی یکی و بار گذاشتن با عرض معذرت... حالا باز خوبه چندین بار قبل از شروع خوندن نمایشنامه تذکر دادن که لطفا کسی نه عکس بگیره، نه فیلم، نه حرف بزنه، گوشی ها هم سایلنت باشه! یه جا هم نمی دونم از روی شوخی یا جدی به خودمون گفتن که سایلنت باشید. بعد از آواز خوندن یکم راجب بیمارستان محک حرف زده شد و آقای محمد میر علی اکبری توی حرفاشون سعی کردن یه جورایی تبلیغ کنن برای کمک کردن به بچه های سرطانی و یه همچین موسسه هایی و تشکر کنن از کسانی که به خاطر این بچه ها اومدن، و همچینن راجب چند سال دوری خودشون از صحنه ی تئاتر حرف زدن و فرصتی که شروعش با این کار خوب هست...

من سه ردیف از میز و صندلی های عزیزان هنرمند فاصله داشتم و تقریبا میشه گفت روبه روی آقای تفتی و آقای مجید آقا کریمی نشسته بودم. اما از همونجا هم خیلی خوب می تونستم پریناز عزیز و ببینم. در واقع بیشتر زوم کرده بودم روی ایشون تا بقیه، فرزاد حسنی و خوب نمی تونستم ببینم اما ماشالا با اون وسعت صدا دیگه نیازی به دیدن نیست همون گوش که می کردیم بس بود تازه یه جاهایی گوش هم کم میاوردیم از بس ماشالا یه قسمتایی از خوندن متن صداشون می زد به سقف و رد نمی شد!

خلاصه هنرمندا و بقیه عوامل این کار دورتا دور یه میزِ مستطیل شکل نشستن و بازیگرا هم روبه روی ماها بودن و نمایشنامه ای که جلوشون بود و به نوبت می خوندن. 

راجب داستان نمایشنامه هم نمی تونم چیزی بگم چون یکم پیچیده س واقعیتش! فقط پریناز جای دختری بود که یکم خاص بود و تازه شکست عشقی خورده بود و می خواست که از ایران بره. داستان یه جورایی تلفیق واقعیت و خیال بود! یعنی هم رئال بود هم نبود! طنز جالبی هم داشت. با اون مواد گشتاسبی! :دی  

راستی یه قسمتایی از نمایش کامران تفتی گمونم به جای موسیقی متن خودشون گیتار می زدن اونم دقیقا در حینِ اینکه با حس داشتن دیالوگارو می خوندن! جالب بود برام موقع یه همچین کاری تمرکز کردن سخته، اونم وقتی قرارِ یه شخصیتِ دیگه رو در بطنِ و صدا و همه چیِ خودت زنده کنی. البته اینجا (نمایشنامه خوانی) بیشتر صدا و لحن گویش و بیان و... همچین چیزایی مهمه.

از بین شخصیت های داخل نمایشنامه واقعیتش بیشتر از نقش پژمان (مجید آقاکریمی) و اون کسی که دکه ی روزنامه فروشی داشت (آقای میلاد فیضی) خوشم اومد. مجید آقا کریمی صدای فوق العاده ای داره اصلا از همون اولین کلمه ای که گفت از صداش خیلی خوشم اومد. قبلا هم یه کاری ازش دیده بودم ولی اصلا یادم نمیاد چی بود! بعدش شخصیت حسام (کامران تفتی) و ساره (پریناز ایزدیار) و کلاه به سر (فرزاد حسنی) 

صدای بیشتر بازیگرای این نمایشنامه خوانی جالب و قابل توجه بود. خب باید هم اینطور می بود!

خب کلا هر چی می تونستم بگم و همینجا نوشتم، یعنی گفتنی ها گفته شد. راجب این نمایشنامه خوانی هم اگه سوالی داشتین و تونستم جواب بدم، جواب میدم وگرنه شرمنده!

از همینجا هم می خوام یه تشکر و خسته نباشید ویژه بگم به همه ی بچه های این گروه و بقیه کسانی که توی این کارای خیر سهیم هستن، حالا هر جوری.

منبع: http://parinazizadyar.blogfa.com



+ چندتا انتقاد دارم، که همه ش هم بر می گرده به جا و مکان، یکی اینکه کافه کتاب برای این کار مناسب نبود، نه خودِ بازیگرا خیلی خوب می تونستن تمرکز کنن چون صدا حالا از داخل هیچی از بیرون هم خیلی زیاد میومد، نه کسانی که می خواستن روی صدای بازیگرا تمرکز کنن همچین امکانی داشتن، بعدش جا کم بود، یه سریا مجبور شدن بایستن، ولی واقعا من حاضر بودم تمام اون چند ساعتِ سرپا وایسم چون واقعا سه ساعت نشستن روی اون صندلی ها تمامِ سیستمِ بدن من یکی و که بهم ریخت. بعدشم چون سالن غیر حرفه ای بود خصوصا از لحاظ چینش صندلی و ردیف و همچین چیزایی، کسانی که دوست داشتن حالت چهره های بازیگرا رو هنگام ادای کلمات ببینن نمی تونستن چون فقط کله های جلوییشون و می دیدن. من یکی که دوست داشتم همه رو موقع گفتن دیالوگا ببینم، یه جورایی برام مثلِ کلاسِ درس می موند، واقعا لذت می بردم.

+ راستی اینم یادم رفت بگم یه چندتا از هنرمندان دیگه هم اونجا اومده بودن، مثل هادی کاظمی بازیگر نقش بابا شاه! نامداری، امیر منوچهری، شیرین بینا و...